منتظران واقعی ظهور
اسلام و ادیان نوظهور
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:, توسط یوسف متوسلیان |

در مقوله معارف دینی دو رویکرد وجود دارد:

رویکرد نهادین (ظاهری):%D9%88%DB%8C%DA%98%DA%AF%DB%8C %DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86 %D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85 %D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86 %D8%B9 %D8%AF%D8%B1 %D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86 ويژگي ياران امام زمان (ع) در قرآن

عده کثیری به دلیل بی رنج و زحمت بودن آن این رویکرد را انتخاب کرده اند(فاسقین و منافقین جزءاین گروه اند).

رویکرد یقین، اخلاص و شهادت:

به دلیل اینکه انسان باید همه دارایی خود را دراین راه بگذارد این عده بسیار اندک اند.(یاران امام زمان جزءاین گروه اند) چرا با وجود تعداد زیادی منتظر ظهور، حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قیام نمیکند؟ زیرا آن تعدادی که به رویکرد اول توجه دارند غالب اند.در قرآن ۳۳۰ بار کلمه قل آمده است که همه حاکی از هشدارهای تکان دهنده است.

یکی از این هشدارها آیه ۱۰۰ سوره مائده است (بگو پلید و پاکیزه یکسان نیست هرچند کثرت پلید تو را به شگفت آورد). یعنی گاه کثرت افرادی که در مسیری، اخلاص ندارد خیلی زیاد است ولی با این کثرت نمی شود دین را حاکم کرد. این یک حقیقت است. باید شناخت که آیا ما جزء این دسته هستیم یا نه؟در تفسیر آیات سوره آل عمران علامه طباطبایی حکایتی را ذکر می کند:« زمانی که یهودیان در اورشلیم به ضعف و متلاشی شدن دچار شدند به کتاب شان تورات پرداختند.

 با این توجه دیدند در تورات اشاره شده که پیامبر آخرالزمان قراراست در محلی بین «کوه احد» و «ایر» ظهور کند و حکومت صالحان را پایه ریزی خواهد کرد. بعضی از قبیله های اورشلیم از سرزمین شان حرکت کردند و به سرزمین شامات منطقه حجاز، شهری به نام یثرب آمدند وآنجا ماندگار شدند و دائم به مردم یثرب این وعده را می دادند که به زودی پیامبری ظهور خواهد کرد و مشرکین را نابود خواهد کرد و آنها غالب خواهند شد و دائماً منتظر ظهور پیامبر بودند. سالیانی سپری شد و در طی این سالها آنها تغییر کردند و در منطقه فدک، خیبر،بنی قریظه و بنی نظیر برای خودشان مال وامکانات به دست آوردند. وقتی پیامبر به مدینه هجرت کرد، خطبه ای برای مردم یثرب خواند و همه را دعوت کرد اما یک دسته از کسانی که با پیامبر مخالفت کردند همین یهودیان منتظر بودند، همین کسانی که به رویکرد عمیق و درونی دین نرسیده بودند و دنیازدگی در وجودشان رسوخ پیدا کرده بود.»

 یاران واقعی امام زمان چه کسانی هستند؟ کسانی همانند عمار یاسر، خباب بن ارس،حبیب بن مظاهر و… حقیقت یاران امام زمان در ایمان آنها نهفته است و در قرآن از صفات مومنین زیاد یاد شده است.باید حقیقت ایمان را شناخت.

 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 9 آذر 1390برچسب:دانلود, توسط یوسف متوسلیان |
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 9 آذر 1390برچسب:, توسط یوسف متوسلیان |

عضویت رایگان در ایران عشق

روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد.

خلیفه گفت: مرا پندی بده!

بهلول پرسید: اگر در بیابانی بی‌آب، تشنه‌گی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟

گفت: صد دینار طلا.

پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟

گفت: نصف پادشاهی‌ام را.

بهلول گفت: حال اگر به حبس‌البول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه می‌دهی که آن را علاج کنند؟

گفت: نیم دیگر سلطنتم را.

بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی.

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 9 آذر 1390برچسب:منتظران,مهدویت,پرهیزکاران,مهدی, توسط یوسف متوسلیان |

در منطق دين دو اصطلاح داريم كه يكي "هادي" و ديگري "مهدي" است از نظر قاعدة زبان و لغت هادي اسم فاعل و به معناي هدايت كننده و رهنمون است و مهدي اسم مفعول و به معناي هدايت شده مي باشد. يكي از اسمهاي خداوند در قرآن مجيد هادي است يا  « هادي المظلين»  اي هدايت كنندة گمراهان. در سورة بقره از قرآن مجيد دربارة هدايت سخن آمده است :

"بسـم اللـه الـرحمـن الـرحيـم. الـم، ذلـك كتاب لايب فيـه هـدي للمتقين...."

ا.ل.م سه حرف جداي از يكديگر است ومعني مستقل و يا يك جمله نيست و ظاهرا معنائي ندارد و اما بعضي از مفسرين گفته اند: ا.ل. م يعني المهدي كه الف ولام ان حرف تعريف و حرف ميم اول اسم مهدي است. اگر اين تفسير و تعبير درست باشد معناي اين آيه اينست كه:

"المهدي آن كتـابـي است كه هيچ شك و ترديدي در آن نيست و پرهيز كاران را هدايت مي كند.

"



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 9 آذر 1390برچسب:, توسط یوسف متوسلیان |

 

چگونه می توانیم محضر امام زمان (عج) را درک نمائیم؟

 در تهران استاد روحانيى بود كه لُمْعَتَيْن را تدريس مى كرد، مطّلع

شد كه گاهى يكى از طلاّب و شاگردانش كه از لحاظ درس خيلى

عالى نبود، كارهايى نسبتاً خارق العاده ديده و شنيده مى شود.

روزى چاقوى استاد (در زمان گذشته وسيله نوشتن قلم نى بود،

و نويسندگان چاقوى كوچك ظريفى براى درست كردن قلم به همراه داشتند) كه خيلى به آن علاقه داشت ، گم مى شود و وى هر چه مى گردد آن را پيدا نمى كند و به تصور آنكه بچّه هايش برداشته و از بين برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانى مى شود، مدتى بدين منوال مى گذرد و چاقو پيدا نمى شود.

و عصبانيت آقا نيز تمام نمى شود.

 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:, توسط یوسف متوسلیان |

 

محمد

نوشتار اصلی: خاتمیت محمد


ابوالقاسم محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بنیانگذار و پیامبر دین اسلام، در سن ۴۰ سالگی محسوب می‌شود. درباره زندگانی محمد، گزارش‌های فراوان و روشنی در متون تاریخی آمده‌است. ولی، مانند هر شخصیت مهم تاریخی پیش از دنیای مدرن، تمام جزئیات زندگی او مشخص نیست. از این‌روی که محمد از تأثیرگذارترین شخصیت‌های تاریخ است؛ زندگانی، اعمال و افکار او، طی قرن‌ها، بین موافقان و مخالفانش محل اختلاف و منازعه بوده‌است.

در جوانی، بدلیل امانتداری، او را به محمد امین، خطاب می‌کردند. گروهی از جوانان قبایل ده‌گانه مکه، درصدد برآمدند تا با ایجاد گروهی از پاسبان‌های داوطلب، اجازه ندهند تا حق ستم دیدگان توسط ستمکاران، پایمال شود. نام پیمان این نیروی داوطلب، حلف الفضول (پیمان جوانمردان) بود و محمد، از موسسان آن، به شمار می‌رفت. محمد، به این موضوع که در جوانی، در چنین نیرویی، عضویت داشته‌است، افتخار می‌کرد

خدیجه نخستین کسی بود که به وی ایمان آورد و پس از وی، علی بن ابیطالب (ع)و نیز گفته می‌شود که جعفر ابن ابوطالب، زید (تنها مسلمانی که بجز محمد، نامش در قرآن آمده‌است.)، ابوذر غفاری و ابوبکر از زمره دیگر نخستین ایمان آورندگان به اسلام هستند{مدرک معتبر}.محمد تا سه سال پس از بعثت، دعوت خود را آشکار نکرد. اولین گروهی که محمد آن‌ها را آشکارا به اسلام دعوت نمود، بستگان خویش، بودند.پس از آن، به کوه صفا رفت و تمام قریش را به اسلام دعوت نمود

پس از مدتی، سران قریش تصمیم به مقابله با وی گرفتند. اولین اقدام آن‌ها گفتگو با ابوطالب بود.سران قریش پس از آنکه کمک خواستن از ابوطالب را بیهوده دیدند، تصمیم به یاری جستن از یهودیان مدینه گرفتند، ایشان، سه سؤال را برای پرسش از محمد، مطرح کردند و گفتند اگر وی، پاسخ را بداند، در پیامبری او شکی نیست، محمد، درست زمانی که سران قریش احساس پیروزی می‌کردند، پاسخ آن پرسشها را داد.

گاهشمار زندگی محمد در مدینه
رویدادهای مهم در دوران زندگی محمد در مدینه
۶۱۸ جنگ داخلی مدینه
۶۲۲ هجرت
۶۲۲ معراج
۶۲۴ غزوه بدر: شکست اهل مکه از مسلمانان
۶۲۴ شکست بنی‌قینقاع
۶۲۵ غزوه احد: شکست مسلمانان از اهل مکه
۶۲۵ شکست بنی‌نضیر
۶۲۷ غزوه احزاب
۶۲۷ شکست بنی‌قریظه
۶۲۸ صلح حدیبیه
۶۲۸ دسترسی به کعبه
۶۲۸ غزوه خیبر
۶۲۹ نخستین سفر حج
۶۲۹ غزوه مؤته
۶۳۰ فتح مکه
۶۳۰ غزوه حنین
۶۳۰ غزوه طائف
۶۳۱ تسلط بر بیشتر شبه‌جزیره عربستان
۶۳۲ جنگ با مسیحیان تبوک
۶۳۲ حجةالوداع
۶۳۲ درگذشت  

بر پایهٔ روایت‌های اسلامی، قریش، برای کشتن محمد، نقشه‌ای را طرح کردند. محمد، به کمک علی، ایشان را گمراه کرد و به همراه ابوبکر، از مکه بیرون رفت.به این سان، در سال ۶۲۲ میلادی (برابر با سال سیزدهم پس از آغاز دعوت خود)، وی به مدینه که آبادی ِبزرگی بود، هجرت کرد و همراهان وی که با او، از مکه به مدینه مهاجرت کردند، به مهاجران شهرت یافتند و مردم یثرب که پیامبر و مهاجران را یاری رسانده بودند، انصار نامیده شدند. این هجرت، مبدا تقویم اسلامی شد.

به نوشته محمود طالقانی، مسلمانان معتقد به ذکر مشخصات محمد، پیامبر اسلام، در کتب پیش از خود، هستند. در حالی که یهودیان و مسیحیان، چنین موضوعی را نمی‌پذیرند. وی، سبب هجرت اقوامی از یهودیان را به سرزمین حجاز و سکونت در دهکدهٔ گمنام و بی نام و نشان یثرب را ناشی از همین پیش‌بینی‌ها و پیش‌گویی‌ها می‌داند.

 

محمد چند ماه پس از حجة الوداع، مریض شد و چند روزی، از سردرد و ضعف رنج برد.[در روز دوشنبه‌ای که محمد سخت بیمار بود (که در همان روز هم درگذشت) و نمی‌توانست از خانه بیرون رود، ابوبکر با مسلمانان نماز خواند.محمد سرانجام در روز دوشنبه ۲۸ صفر[۶۶] برابر با ۸ ژوئن ۶۳۲، در ۶۳ سالگی درگذشت.پس از درگذشت محمد، ابوبکر، وارد مسجد شد و آیه‌ای از قرآن را با این مضمون خواند:«محمد نیست مگر فرستاده‌ای که پیش از او فرستادگان آمده و رفتند؛ پس آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود به سوی گذشتگانتان بازخواهید گشت؟ و هر کس بازگردد به خدا آسیبی نمی‌زند و خدا سپاس‌گزاران را پاداش می‌دهد. سپس گفت:

« ای مردم، هر کس محمد را می‌پرستد، پس بداند همانا محمد مرده‌است و هر کس خدای محمّد را می‌پرستد، بداند که او زنده‌ای است که هرگز نمی‌میرد.  »

او را در خانه عایشه، دفن کردند. مسجدی که بعدها به محل دفنش افزوده شد، به زیارتگاه مسلمانان تبدیل شد.

در قرون وسطی، محمد در تصور عمومی غربیان بت یا خدایی پنداشته می‌شد که توسط مسلمانان پرستیده می‌شود. پس از اصلاحات پروتستانی، تصور غرب، از محمد تغییر کرد و در نگاه عمومی آنان، به شخصی متقلب، مکار و خودخواه تبدیل شد.

خلفای راشدین

 

ابوبکر، از صحابه و دوستان محمد، برای نخستین بار، لقب «صدیق» را از او دریافت کرد.او، هنگامی که اسلام را پذیرفت، حدود ۴۰ سال سن داشت. پس از درگذشت محمد، اتحاد میان مهاجران، به خصوص زمینه‌سازی عمر و ابوعبیده بن جراح، کار را برای تصدی مقام خلافت توسط ابوبکر، هموار کرد. هر چند منذر بن ارقم در دفاع از علی بن ابیطالب سخن راند، ولی عدم حضور بنی هاشم باعث شد تا سرانجام، در حالی که علی بن ابیطالب، به تغسیل و تدفین ایشان مشغول بود اهل سقیفه کار را تمام کرده و از هر عملی که موجب سستی پایه‌های بیعت با ابوبکر شود، جلوگیری کنند.

عمر بن خطاب (به عربی: ابو حفص عمر بن الخطاب بن نفیل بن عبد العزی)، از قدرتمندترین خلفای راشدین و از بزرگترین فرمانروایان مسلمان در طول تاریخ اسلام می‌باشدکه تحت فرمان او، سرزمین بین‌النهرین و سوریه را فتح شده و استیلای بر پارس و مصر آغاز شد.عمر پس از ابوبکر در سال ۶۳۴ میلادی، به خلافت رسید و نخستین کسی بود که لقب «امیرالمومنین» را برای خود برگزید.وی، در سال هفتم پس از مرگ محمد، با ام کلثوم ازدواج کرد. عمر بن خطاب، در طول ده سال خلافت خود، زندگی اقتصادی ساده‌ای داشت و از تجمل گرایی سخت متنفر بود. بارها کارگزاران خود را به دلیل تجمل گرایی برکنار، توبیخ یا جریمه کرد[نیازمند منبع] . از جمله خصوصیات عمر بن خطاب سختگیری او در مورد غیر عرب بود؛ به عنوان مثال چنانچه در منابع اهل سنت ذکر شده‌است وی دستور داده بود که سهم بیت المال غیر عرب‌ها برابر سهم بردگانِ عرب باشد  و نیز اگر مرد عرب از عجم زن گرفت و بچه‌ای از این ازدواج به دنیا آمد، چنانچه آن بچه در بلاد عرب به دنیا بیاید از پدرش ارث می‌برد و اگر در سرزمین غیر عرب به دنیا بیاید از پدرش ارث نمی‌بردویا از ورود غیر عرب‌ها به پایتخت حکومت اسلامی که شعار برابری نژادها را داشت منع کرد. او توسط یک ایرانی به نام پیروز نهاوندی کشته شود.عمر، در اخرین روزهای عمر خود، شش تن از صحابه را مامور نمود تا در مدت سه روز خلیفه سوم را تعیین کنند. این شش تن، عبارت بودند از: علی بن ابیطالب، عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عوف، زبیر بن عوام، طلحة بن عبید اللّه و سعد بن ابی‌وقاص. عمر چنین دستور داد که:«اگر چهار نفر نظری دادند و دو نفر مخالف شدند، آن دو نفر را گردن بزن و اگر سه نفر توافق کردند و سه نفر مخالفت نمودند، سه نفری که عبد الرحمان در میان ایشان نیست، گردن بزن، و اگر سه روز گذشت و بر کسی توافق حاصل نکردند، همه ایشان را گردن بزن».در این سه روز مذاکرات زیادی انجام شد و نتیجه بین علی وعثمان مردّد شد. سرانجام، عبدالرحمن، عثمان را انتخاب کرد و عثمان، به خلافت رسید.

بخشش فراوان عثمان از بیت المال به خویشاوندانش که پیشاپیش توسط خلیفهٔ دوم پیش بینی شده بود، و مال اندوزی او، از علل طغیان مردم علیه او به شمار می‌رود. علاوه بر این دلایل، علی بن ابیطالب، بی تابی مردم در برافکندن عثمان از خلافت را دلیل دیگری بر قتل عثمان می‌داند.پس از کشته شدن عثمان به دست شورشیانی از مصر و کوفه و بصره، نظرها بر علی و طلحه بود. در این میان اهالی مصر متمایل به طلحه بودند و انصار، بصریان و کوفیان تمایل بر خلافت علی داشتند.

سرانجام، ابوالحسن علی ابن ابی طالب در ۱۹ ذیحجه سال ۳۵ برابر ۱۸ ژوئن ۶۵۶، به خلافت برگزیده شد.
 

علی علاوه بر اینکه در مسائل شرعی (به‌خاطر وقوف بسیار زیاد او بر قرآن و سنت)و در فقه، تفسیر، سیاست، محل رجوع مسلمین (به خصوص خلیفه دوم) بود در سخنوری و ادبیات نیز چیره بود. مرتضی مطهری به نقل از محمد عبده سخن او را شیواترین سخن پس از قرآن می‌داند.به طوری که وابستگان بنی امیه، گفتارش را از حفظ می‌کردند، تا بیانشان شیوا شود. بخشی از گفتارها و نوشتارهای وی در کتابی به نام نهج البلاغه جمع آوری شد. به گفتهٔ اروینگ، علی، شخصی دلیر، سخنور و بخشنده بود.

خلفای اموی، عباسی و فاطمی


پس از صلح حسن و معاویه، حکومت به بنی امیه و سپس به بنی عباس رسید. عبدالرحمان سوم و جانشینانش در آندلس، فاطمیان، حفصیان و مرینیان نیز خود را جانشین محمد می‌دانستند. سلاطین عثمانی هیچ‌گاه رسماً خلیفه نبودند. تنها عبدالمجید دوم از ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۴ خود را خلیفه تمامی مسلمانان خواند.

مذاهب اسلامی

 
مذاهب اسلامی در یک نگاه

مسلمانان به دو مذهب عمده شیعه و سنی بخش می‌شوند. هر یک از این دو فرقه انشعاباتی دارند. برای نمونه صوفی‌گری در میان شیعه و سنی وجود دارد.

اهل سنت

 
نوشتار اصلی: سنی


اهل سنت بر این باورند محمد، پیامبر اسلام، پس از خود جانشینی تعیین نکرد و پس از فوت محمد مسلمانان آن زمان بر اساس شورا یک تن را به عنوان خلیفه مسلمین انتخاب کرده‌اند.[نیازمند منبع] در آغاز در سقیفهٔ بنی ساعده، ابوبکر را که از صحابه (یاران) و نزدیکان محمد بود و در میان مسلمانان محبوبیت و اعتبار زیادی داشت، برای خلافت پس از محمد بر جامعه نوبنیاد مسلمانان انتخاب کردند. سنیان به چهار مکتب فقهی عمده که عبارتند از: حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی تقسیم می‌گردند.

شیعه

 
نوشتار اصلی: شیعه


شیعیان بر این باورند که امام و جانشین پیامبر اسلام از راه نص شرعی تعیین می‌شود و امامت علی، نخستین امام شیعیان و دیگر امامان شیعه نیز از راه نص شرعی ثابت شده‌است.[۱۱۰] اصول دین در تشیّع پنج‌گانه‌است و علاوه بر سه اصل دین توحید، نبوت و معاد، به دو اصل دیگر یعنی عدل و امامت نیز باور دارند:

  • عدل:یعنی اعتقاد به عدالت خدا
  • امامت:یعنی اعتقاد به ضرورت فرستادن امامان از سوی خدا برای راهنمایی بشر
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:, توسط یوسف متوسلیان |

مقدمه

غیبت از بزرگترین گناهان است. همانطور که می‌دانیم سرمایه بزرگ انسان در زندگی حیثیت و آبروی اوست و هر چیزی آنرا به خطر بیندازد مانند آن است که جان او را به خطر انداخته باشد. بلکه گاه ترور شخصیت از ترور شخص مهمتر محسوب می‌شود و اینجاست که گاه گناه آن از قتل نفس نیز سنگین‌تر است.
 

مفهوم غیبت

چنانچه از اسمش پیداست بدین معناست که در غیاب کسی سخن گویند. منتهی سخنی که عیبی از عیوب او را فاش سازد خواه این عیب جسمانی باشد یا اخلاقی. در اعمال او باشد یا در سخنش و حتی در واری که مربوط به اوست مانند لباس ، خانه ، همسر ، فرزندان و مانند اینها. بنابراین اگر کسی صفات ظاهر و آشکار دیگری را بیان کند غیبت نخواهد بود مگر اینکه قصد مذمت و عیبجویی داشته باشد که در اینصورت حرام است. مثل اینکه در مقام مذمت کسی بگوید آن فرد نابیناست یا کوتاه قد است.
 

چهره اخروی غیبت

از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل شده است : شب معراج گروهی را در آتش دیدم در حالی که مردار می‌خوردند. از جبرئیل پرسیدم اینها چه کسانی هستند؟ گفت اینها کسانی هستند که در دنیا گوشت مردار را می‌خوردند یعنی غیبت مردم را می‌کردند. (مستدرک ، باب 132)

بر اساس این روایت شریف غیبت در آخرت بصورت خوردن گوشت مرده مجسم می‌گردند. چنانچه در سوره حجرات آیه 12 خداوند می‌فرماید : «. . . و لا یغتب بَعضکم بعضاً ایحب احدکم اَن یاکل لحم اخیه میتاً فکرهتموه ؛ بعضی از شما غیبت بعضی دیگر را نکند ، آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده‌اش را بخورد که کراهت دارد

در تفاسیر متعدد در ذیل این آیه آمده است که آبروی برادر مسلمان همچون گوشت‌تن اوست و ریختن این آبرو با غیبت و فاش کردن اسرار ، مثل خوردن گوشت‌تن اوست در حالی که غیبت شده مثل مردگان قادر به دفاع از خود نیست. به تعبیری دیگر افراد جامعه اسلامی از مومنان تشکیل شده است و مومنان نیز به فرموده خداوند برادر یکدیگرند. عبارت «اخیه میتاً» برای این است که او بی‌خبر از غیبت است و عبارت «فکر هتموه» این را می‌رساند که کراهت شما از این کار امری ثابت و محقق است. هیچ شکی در این نیست که شما هرگز راضی نمی‌شوید گوشت مرده انسانی را که برادر شماست بخورید بلکه از آن کراهت دارید، پس باید از غیبت کردن هم نفرت داشته باشید.
 

فلسفه تحریم غیبت

  • یکی از فلسفه‌های تحریم غیبت این است که آبرو و حیثیت انسانها که سرمایه بزرگ هر فردی است در هم نشکند و شخصیت افراد لکه‌دار نشود.
  • نکته دیگر اینکه غیبت بدبینی می‌آفریند. پیوندهای اجتماعی را سست می‌کند. سرمایه اعتماد را از بین می‌برد و پایه‌های تعاون و همکاری را متزلزل می‌کند.
  • دیگر اینکه غیبت بذر کینه و عداوت را در دلها می‌پاشد و گاه سرچشمه نزاعهای خونین و قتل و کشتارها می‌شود و آثار سوء فردی و اجتماعی فراوانی را بدنبال می‌آورد.

موارد جواز غیبت

در چند مورد فقها غیبت کردن را جایز شمرده‌اند که عبارتند از :


 

  • غیبت از کسی که فسقش آشکار باشد نه نهانی. مثل اینکه ظرف شراب را آشکارا در خیابان بدست گرفته و بیاشامد.
  • در مقام شکایت مظلوم از ظالمی که به او ستم کرده و بیان ظلمی که به او شده غیبت مانعی ندارد.
  • هر گاه مسلمانی از کسی مشورت گیرد در باب معامله‌ای که با شخص معینی می‌خواهد انجام دهد و طرف مشورت عیبی از آن شخص می‌داند که اگر نگوید معامله انجام می‌گیرد و آن مسلمان به رنج و ضرر خواهد افتاد در اینصورت ذکر آن عیب برای چنین شخصی مانعی ندارد.
  • غیبت کردن به قصد نهی از منکر مانعی ندارد به این معنی که هرگاه منکری را از مسلمانی ببیند و بداند که اگر غیبتش را بکند آنرا ترک می‌کند در اینصورت غیبت جایز است ولی اگر احتمال بدهد که ترک کرده ذکر آن جایز نیست و حرام است.
  • غیبت نمودن و ظاهر کردن عیب کسی که گمراه و گمراه کننده است و در دین خدا بدعتی گذاشته به قصد اینکه مردم فریب وی را نخورند و در دامش نیفتند جایز نیست.
  • غیبت کردن از فاسقی که روایتی نقل کرده یا بر امری شهادت داده به قصد اینکه مردم فسق او را بشناسند و به قولش ترتیب اثر ندهند جایز است.
  • رد کردن کسی که به دروغ ادعای نسبی کند زیرا مصلحت حفظ انساب و خانواده مقدم بر مفسده هتک ادعا کننده است.
  • بطور کلی هر موردی که مصلحت غیبت کردن از مفسده حتک احترام مومن بیشتر باشد غیبت جایز است.

کفاره و توبه آن

چون غیبت کردن از گناهان کبیره است اگر کسی به آن مبتلا شد واجب است فورا از آن پشیمان شود و پس از پشیمانی قلبی به زبان نیز استغفار نماید و عازم باشد که دیگر گرد چنین گناهی نرود و بار دیگر مرتکب این گناه ناپسند نشود. و از آنجا که غیبت جنبه حق الناس دارد اگر دسترسی به صاحب غیبت دارد از او عذرخواهی نماید هر چند بصورت سربسته باشد و اگر دسترسی بطرف ندارد یا از دنیا برای او استغفار نموده و عمل نیک انجام دهد شاید به برکت آن خدای متعال هم وی را بخشیده و طرف مقابل را راضی سازد.
 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:, توسط یوسف متوسلیان |

از دیدگاه مسلمانان، اسلام خاتم ادیان الهی است . خاتمیت به این معناست که اسلام در بر دارنده تمام آن مطالبی است که باید از طریق وحی برای انسان بیان شود. {قرآن دین اسلام را به عنوان خاتم ادیان الهی معرفی می‌کند:

  • إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یهْدِی لِلَّتِی هِی أَقْوَمُ (سوره اسراء آیه 9)

یعنی اگر شریعت اسلام را در یکسو و سایر شرایع آسمانی را که برای سراسر حیات بشر در دورانهای گذشته مقدّر شده‌است در طرف دیگری بگذاریم، شریعت اسلام از همه آنها استوارتر است که این خود معنی خاتمیت و شریعت آخرین است.(تفسیر ترجمان قرآن محمد صادقی تهرانی سوره اسرا آیه 9 )



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:, توسط یوسف متوسلیان |

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا بسلامت دارش
منتظر کیست؟ انتظار چیست؟ از کجا بفهمیم منتظر آقائیم؟ این سؤالات زیبایی است که دلدادگان مهدی (عج) بارها از خود می پرسند و می خواهند بدانند چه باید بکنند تا آنها هم از منتظران واقعی امام (عج) باشند. خدا را شکر کنید که این اشتیاق را در شما نیز قرار داده است.

به طور خلاصه می توان گفت که: منتظر واقعی کسی است که تمام حرکات و سکناتش حکایت از انتظار داشته باشد. کسی که انتظار مهمانی را می کشد. به نظافت خانه می پردازد، لباس مرتب می پوشد و همه چیز را فراهم می کند تا به محض ورود مهمان، به بهترین نحو از او پذیرایی کند. انتظار امام زمان (عج) لحظه به لحظه است. باید به گونه ای منتظر بود که هر لحظه خبر ظهور آقا به گوش رسد، آماده باشیم. اهل گناه و دلبسته به دنیا نمی تواند نام خود را منتظر بنامد.

بعضی از وظایف منتظر واقعی را چنین می توان برشمرد:

1



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:, توسط یوسف متوسلیان |

بهائیت مذهب ساخته استعمار

ایجاد ادیان و فرق ساختگی یکی از ترفندهای مرسوم دول استعمارگر برای به انحراف کشیدن جریان صحیح دینداری بوده است. در حقیقت هدف کلی این بوده که فرق دست ساز در نهایت جایگزین ادیان الهی شده ویا حداقل چهره ادیان الهی را مشوش سازند. در حوزه یهودیت و مسیحیت این امر تا حد زیادی موفقیت آمیز بوده و ما امروز شاهد گروهها و فرقه های مختلفی هستیم که با آدابی عجیب و مناسکی غریب تر عده ای را به گرد خویش جمع کرده و ادعای سعادت و رستگاری برای آنان دارند.
در مقوله مهدویت نیز قریب یکصدو پنجاه سال پیش با کمک و هدایت استعمار انگلیس، گروه دست سازی با نام و عنوان بابیت و آیین بهایی در کشور ما شکل گرفت و طبق بررسی های به عمل آمده و اعلام محققان و صاحبنظران تاریخی، جهت گیری کلی بهائیت جداسازی ملت ایران از مراجع تقلید (که در عقاید شیعه، نواب امام زمان(عج) تلقی می شوند) و مشغول کردن آنان به مکتبی ساخته بشربود. مکتبی که جنبه های غیر عقلانی آن بر جنبه های عقلانیش فزونی داشت و بتدریج از صحنه های زندگی اجتماعی و سیاسی خارج می شد و در نهایت گرایش به این ایدئولوژی موجب جدا شدن مردم از دین و دینداری گردید و پیوستن به مکاتب غیر دینی را تسهیل می نمود. با ذکر این مقدمات وارد بحث اصلی شده و با تاریخچه شکل گیری این فرقه ساختگی بیشتر آشنا می شویم:

پیدایش فرقه بابیه:

سید علی محمد شیرازی، ملقب به باب از آغاز جوانی به عبادت طولانی و رازونیازهای غیرعادی که با قرائت ادعیه و زیارات مذهبی همراه بود مشغول بود. او در ابتدای نوجوانی به فراگیری علوم ابتدایی مشغول گردید، ادبیات فارسی و عربی را در سطح بسیار پایینی فرا گرفت و در سلک طلاب علوم دینی درآمد. ریاضت و گوشه گیری و چله نشینی رویه او بود. اندکی بعد درس و بحث را رها کرد و به دایی اش در بوشهر پیوست تا به امور تجارت و منشیگری بپردازد.
بر اساس پژوهشهای صورت گرفته پیوندهای اولیه علی محمد باب و پیروان او با کانون های معینی تأکید دارد که شبکه ای از خاندان قدرتمند و ثروتمند یهودی در زمره شرکای اصلی آن بودند.پس ازحضور پنج ساله علی محمد باب در تجارتخانه دایی اش در بوشهر و ارتباط با کمپانی های یهودی و انگلیسی مستقر در این بندر و کارگزاران ایشان بود که وی در سال 1260ق دعوی خود را اعلام کرد و با حمایت کانونهای متنفذ و مرموزی به سرعت شهرت یافت. دوران اقامت باب در بوشهر مقارن است با سالهای اولیه کمپانیهای ساسون (متعلق به سران یهودیان بغداد) در بوشهر و بمبئی. (ساسون ها در دهه های بعد به امپراطوران تجاری شرق بدل شدند و در زمره دوستان خاندان سلطنتی بریتانیا جای گرفتند).
پس از کشف ادعای باب در بوشهر، نزدیکان او این وضعیت را ناشی از هوای گرم بوشهر دانستند که ذهن باب را پریشان ساخته است. از اینرو برای تغییر روحیه او را به عتبات عالیات در عراق فرستادند ولی در آنجا در مسلک شاگردان سید کاظم رشتی (جانشین شیخ محمد احسایی، رئیس فرقه شیخیه) درآمد و تحت تأثیر او بود. البته بعدها طرفداران باب بر این اصرار می کردند که او در محضر کسی درس نیاموخته و علم او لدنی و الهامی است و خود او امی بوده و بدین وسیله سعی داشتند به لاطائلات او رنگ و حیاتی ببخشند. خود باب به شاگردی سید رشتی اعتراف کرده و در مدت اقامت نزد وی به شدت تحت تأثیر سخنان او بوده است . در اینجا لازم است نکته ای را متذکر شویم و آن دانش مذهبی بسیار سطحی و ابتدایی علی محمد باب است. این واقعیت را با مطالعه کتاب «بیان» او به درستی می توان یافت. اقوال و آثار منتسب به علی محمد باب مونتاژی است از الفاظ و ادعیه شیعه امامیه و برخی اصطلاحات عرفانی شیخیه که بر آنها پسوند و پیشوندهای الف و لام دار افزوده شده. در کتاب بیان و یا دیگر ادعیه و متون منتسب به او حتی یک جمله عربی سالم و صحیح که با ادبیات کلاسیک و متون درسی یا عقیدتی حوزه های علمیه شیعه فراهم آمده باشد نمی توان یافت.
باب در حدود سن 24 سالگی ادعای بابیت کرد و اندکی بعد مدعی مهدویت شد. بر اثر غائله او و فشار علما به حاکم فارس او دستگیر و به شیراز گسیل شد. پس از مدتی وی به تهران اعزام شد. محمدشاه قاجار که از وجود او در تهران بیمناک بود او را از تهران به ماکو فرستاد تا در قلعه ای زندانی گردد. پس از به سلطنت رسیدن ناصر الدین شاه در سال 1266ق علماء تبریز باب را به حضور پذیرفتند تا بدانند این بچه طلبه کیست و چه می گوید. ابهت علمی علما و هیبت و جلالشان باب را سخت به وحشت انداخت و از پاسخ به سئوالات ابتدایی صرف و نحو آنان عاجز ماند و شروع به توبه و استغفار نمود. پس از آن باب در قلعه چهریق زندانی بود و پیروان او در گوشه و کنار با نیروهای دولتی درگیر بودند. نهایتا تصمیم بر این شد که علی محمد باب، به دلیل ادعاهای دروغین خود و نیز آشوبهایی که پیروان او در نقاط مختلف بر پا می داشتند اعدام شود و بدینسان وی در 27 شعبان 1266 در میدان عمومی تبریز به فرمان امیرکبیر(سیاستمدار شایسته وبالیاقت تاریخ ایران) تیرباران شد و پرونده حیات این مدعی دروغین بسته شد.
پس از باب، میرزا یحیی نوری ملقب به صبح ازل (1266-1330) جانشین وی شد. او به اتفاق برادرش میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءالله و عده ای از بابیان به عراق تبعید شدند. در عراق مابین آن دو برادر بر سر جانشینی اختلاف افتاد و پیروانشان نیز به نزاع پرداختند . عراق که تحت الحمایه دولت عثمانی بود، نتوانست آنها را نگاه دارد، از اینرو خلیفه عثمانی این دو برادر را به قبرس و فلسطین تبعید کرد. صبح ازل در قبرس و بهاءالله در عکا در فلسطین مستقر شدند.
بابیان به طرفداری صبح ازل پرداختند و ازلی نام یافتند . بهائیان پیرو بهاءالله گردیدند و بهائی نام گرفتند. در ابتدا بهائیان به ازلیان حمله کردند و آنان را کافر و مرتد می دانستند. این اختلافات علنی بود ولی بعدها رهبران این دو فرقه ساختگی صلاح دیدند که آشکارا چیزی بر زبان نرانند.
میرزاحسنعلی نوری فرزند نوری مازندرانی در سال 1233ق در تهران متولد شد. او از کسانی بود که به باب پیوست و از یاران وی شد.وی که معروف به  بهاءالله است مورد حمایت شدید سفارت روسیه در ایران بود. در تاریخ بهائیت هم آمده که سفیر روس به صدراعظم ایران هشدار داد که باید مسئول حفظ جان بهاءالله باشد. میرزا حسینعلی نوری به مراتب با سوادتر از علی محمد باب بود و انتظار داشت که جانشین باب شود، اما صبح ازل مورد توجه باب بود و به جانشینی برگزیده شد. رقابت بین دو برادر به نزاع کشیده شد و به دشمنی و عناد و انشعاب انجامید. در آغاز اکثریت را ازلیان تشکیل می دادند ولی تدابیر بهاءالله موجب شد تا ازلیان در اقلیت قرار بگیرند و به تدریج رو به انقراض نهند. در سال 1330ق که صبح ازل در قبرس درگذشت، ازلیان که تعداد اندکی بودند به فراموشی سپرده شدند.بهاءالله نیز در سن 76 سالگی در سال 1309ق در عکا در فلسطین اشغالی درگذشت.
پس از او فرزندش میرزاعباس نوری خود را ملقب به عبدالبهاء کرد و جانشینی پدر را به عهده گرفت. او پیروان خود را عباسیان حقیقی و موحد قلمداد کرد و با حمایت دولت انگلیس آزادی عمل فراوانی یافت. عبدالبهاء از دولت وقت انگلستان لقب «سِر» دریافت نمود و تا آخر عمر به آن مفتخر بود. پس از مرگ عباس افندی یا همان عبدالبهاء، شوقی افندی ربانی راه باطل و گمراهی آفرین او را تداوم بخشید و در تقویت و گسترش مذهب استعمارساخته بهائی از هیچ تلاش و فعالیتی دریغ نورزید. از آنجاکه عباس افندی به هنگام مرگ پسر نداشت تا او را به پیشوایی و رهبری بعد از خود بگمارد به همین دلیل برای رهبری بهائیت چاره ای دیگر اندیشید که عبارت بود از بنیان نهادن سلسله ولایت امرالله بر اساس آنچه عباس افندی تحت عنوان الواح وصایا از خود باقی گذاشت. ولی امرها باید پی در پی و یکی پس از دیگری زمام رهبری و ریاست را عهده بگیرند و هر کدام از آنها باید جانشین بعد از خود را تعیین کند. شوقی افندی بهائیت را به صورت یک تشکیلات حزبی، محافل منتخب محلی و ملی و شرکتهای تجاری قوام بخشید و در گسترش آن به شدت کوشید. بر اساس نظام کنترل اجتماعی تثبیت شده در این تشکیلات هرکس که بر خلاف نظر و تمایل شوقی افندی عمل می کرد ابتدا از تشکیلات تحت عنوان قلمرو اداری اخراج می شد و سپس از جامعه تحت عنوان قلمرو روحانی رانده و منفور می گردید و بدین وسیله مجازات می شد.
در دوران حیات شوقی افندی و پس از تشکیل اسرائیل با همراهی انگلستان فرقه بهائیت به دلیل سرسختی و عداوت علیه اسلام و قرآن مورد توجه و نظر خاص اسرائیل قرار گرفت و اموال آنان تحت حمایت در آمد و از مالیات معاف شد. شوقی افندی هم به سرسپردگی و خدمت خالصانه برای اسرائیل همت گماشت و هم او بود که برای اولین بار نام ارض اقدس و شرق الاذکار را برای بزرگداشت اسرائیل استفاده نمود و با یهودیان و صهیونیستها در اوج احترام و بزرگداشت بود و این درحالی بود که بر اساس تعالیم ساخت استعمار، عباسیان مال و جان و ناموس مسلمانان را مباح اعلام می نمودند و به شکنجه و سپس شهادت آنان می پرداختند. سرانجام شوقی افندی در سال 1336ق در لندن پایتخت انگلستان درگذشت ودر همانجا مدفون شد.
پس از مرگ شوقی افندی چند دستگی و نزاع در میان عناصر اصلی بهائیت شدت گرفت و بر سر جانشینی و رهبری این مذهب به اختلاف و کشمکش روی آوردند. گروهی از عباسیان، زن آمریکایی شوقی افندی به نام «روحیه ماکسول» را به رهبری انتخاب کردند، گروه دیگر «چارلز میسن ریمی» را برگزیدند و گروه سوم به سمائی ها معروف هستند. اما نکته اساسی اینجاست که گروههای انشعابی بهائیت با وجود اختلافات فرقه ای با یکدیگر در اصول و مبانی و تعلیم بهائیت و اهداف و مأموریتهای سیاسی و استعماری و سرسپردگی برای کشورهای غربی همچون انگلیس و آمریکا و اسرائیل، مشترک و متحد عمل می کنند.
اکنون مرکز اصلی بهائیان بیت العدل است که دربندرحیفا در فلسطین اشغالی قرار دارد. این مرکز در دامنه کوه کرمل قرار دارد و متشکل از یک هیئت 9 نفره است که هر 5 سال یکبار انتخاب می شوند وتحت حمایت های گسترده مالی وسیاسی اسرائیل وانگلیس قرار دارند وبه تصمیم گیری درباره چگونگی گسترش بهائیت می پردازند.
 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:, توسط یوسف متوسلیان |

 

عاشورا، تقابل اندیشه و كردارناب، با دل هایی كه چراگاه بیگانه ها بودند.

رسول خدا(ص) فرمود:

اگر دل را نگهبانی می كردید كه هر چرنده ای در چراگاه آن وارد نشود، آنچه را من می بینم، شما هم می‌دیدید و آنچه را می شنوم، شما هم می شنیدید.

آنان كه گوششان به هر حرفی باز است، بیگانه از وحی خدا و سنت نبوی را به حریم دل آنان راه است و اعتقاد و اطاعتشان به یك ترجمه و یك نظریه، سست می شود و پندار خود را بر وحی خدا می بندند، چراگاه دلشان را به روی هر چرنده‌ای گشوده‌اند، و لذا نه چشمشان می‌بیند و نه گوششان حق را می شنود. دل خوش كنندگان به اصطلاح‌ها، مگر این حدیث را نشنیدند كه ملاك صحت كلام معصوم، قرآن است و اگر به آن عرضه كردند و با آن راست نیامد، لایق كوبیدن به دیواراست؟ تا چه رسد به كلام غیرمعصوم.

مگر نشنیدند كه مردی سال‌ها در خانه به روی خود بست، در قرآن فرو رفت، كتابی از تناقض‌های قرآن آراست و در ‌اندیشه بود كه آن را نشر دهد و از این همه یافته‌های خود، در پوست نمی گنجید. قضا را دیدارش با امام صادق(ع) افتاد و حضرت به او فرمود:

"آیا ممكن است آنچه تو از قرآن فهمیده ای و ضد و نقیضش دانسته ای، آن نباشد كه خدای متعال اراده فرموده است؟"

این جمله حضرت، جان او را بیدار كرد؛ دانست كه در این سالیان دراز، بر خوشایند نفس و زینت شیطان رفته است. كتابی را كه فخر خود می دانست، به آتش بیداری سوزاند.

عاشورا، جلوه تقابل دو تفكر است از دین، تفكری فربه شده از بسط شریعت، و تفكری پایبند به سنت نبوی.یك سوی میدان، تفكری فربه شده و بسط یافته از تسامح و تساهل نسبت به دین را به صف می یابیم. دین در این باور، نه محل بروز و صدور و اجرای احكام الهی است در پهنه جماعت مسلمین، بلكه خلاصه ای است در نماز، روزه، حج و ثواب اخروی.

و او را چه سعادت بود كه با این جمله بیدار شد، وگرنه چه كسانی كه جمله‌ها هیچ تاثیری در آنان نكرد چون: خوارج، اصحاب جمل، كاخ نشینان شام و غاصبان غدیر.

همواره آنان كه باب اخلاص را به روی تردیدها، شبهه ها و شریك‌ها گشوده اند، به نفاق پنهان و آشكار مبتلا گشته‌اند. آن جا كه مرزهای اندیشه مسلمانان در شام به روی رومیان گشوده می شود و سلوك، سیاست و فرهنگ آنان خوشایند نخبگان و خواص حكومت واقع می شود، چه انتظار از پایبندی به اعتقادها و پای فشردن بر سیره رسول خداست؟ آن بزرگ انسان عالم خلق، رسول اكرم(ص)، در میان مردم، چون آنان می زیست. دارالخلافه‌اش مسجد بود، سلوكش هرگز به امیران و رهبران روزگارش شبیه نبود و تمام پندارها را از رهبری دگرگون ساخته بود، اما امروز در مرزهای گشوده! و رفاقت اعتقادی! و دلهای چراگاه وحوش، این شیوه بسنده نیست. كبكبه ای می خواهد و كاخی، دست به سینه ها و چاكرانی، بیت المال گشوده ای و اختیار بی حساب و كتابی، سیاستش كه نیرنگ اساس آن باشد و فرهنگی كه فریب، رنگ و لعاب آن، و زیركی آن چنانی كه در معاویه سراغ است، نه در علی(ع)، چرا كه علی متعصب است به احكام الله و معاویه آزاد از تقید به آنها، و سیاست اموی را این لازم است، نه آن!!

در تمثیل قرآن هست كه آن كس كه چیزی را تمام دارد، بهتر است یا آن كس كه چیزی را شریك دارد؟ پذیرش وحی، اعتقاد به توحید و انجام هر عملی، باید خالص برای خدا باشد. اگر چنین شد، حاصلش رستگاری است والا چه بسیار كسانی كه گفتند لااله الاالله و رستگار نشدند. آیا در كلام رسول حق، خدشه ای بود كه فرمود قولوا لااله الاالله تفلحوا؟ یا آنان كه (اله) را طرد نكردند و(الله) را به كمال برنگرفتند تا به رستگاری دست یابند؟

علی(ع) كه در میدان نبرد با پهلوان عرب، از سینه خصم برمی خیزد تا خشم فرو نهد و تنها به خاطر رضای حق، جان او را بگیرد، شایسته صفت "موحد" می گردد و برای هدایت مردم برگزیده می شود. او كه پیام برائت رسول خدا را برمی گیرد و بی هیچ ملاحظه ای - نه برای مراعات جان و نه خوشایند و بدایند كفار و مشركین - تنها به انجام تكلیف كه قرائت برائت خدا و رسول او از مشركان است، می اندیشد، صلاحیت می یابد كه سكان جامعه مسلمین را در دست گیرد.

اینان كه امروز در برابرزاده رسول خدا صف آراسته اند، مرزهای دل خود را به روی هر چرنده ای گشوده اند و لذاست كه گفتار حق حسین (ع) و یارانش در دل آنان فرو نمی رود و چشمهایشان حسین(ع) را بر دوش پیامبر نمی بیند.

اینان، بارها اطاعت خدا و رسول او را در پای خوش آمدها و ملاحظه های قومی، منطقه ای و جهانی قربانی كرده‌اند، كه امروز حجت خدا را قربانی امیال خود می كنند.

اینان، مكرر ملاك ارزیابی حق و باطل را زیر پا نهادند تا امروز ملاكشان فرمان یزید است.

اینان، قبلا بر منبر رسول خدا پذیرای غاصبان، كج اندیشان و بداندیشان شده‌اند كه امروز یزید را بر آن مسند، امیرالمومنین می دانند و حكمش را حكم خدا!؟

اخلاص كه رفت، نفاق می آید. پای فشردن بر احكام الهی كه رفت، احكام غیرجایگزین می گردد. حاكم عادل و متقی كه رفت، فرمانروای ظالم و فاسد بر كار مسلط می شود. مرزها كه شكست، دل ها چراگاه هر فكر، ایده و نظر می گردد. و اینها، یكباره و از آسمان نازل نمی شود كه با یك لبخند، یك نشست، یك رضایت و یك احسنت شروع می شود و از بیرون و درون، دست بیگانه و نفس به هم می رسد و كار به این جا كشانده می شود.

اخلاص كه رفت، نفاق می آید. پای فشردن بر احكام الهی كه رفت، احكام غیرجایگزین می گردد. حاكم عادل و متقی كه رفت، فرمانروای ظالم و فاسد بر كار مسلط می شود. مرزها كه شكست، دل ها چراگاه هر فكر، ایده و نظر می گردد. و اینها، یكباره و از آسمان نازل نمی شود كه با یك لبخند، یك نشست، یك رضایت و یك احسنت شروع می شود و از بیرون و درون دست بیگانه و نفس به هم می رسد و كار به این جا كشانده می شود.

چرا حسین(ع) هدف قیام خود را، احیای سنت جدش، پیامبراكرم معرفی کرد؟ سنت پیامبر، دستخوش چه بدعتها، مرزشكنی‌ها و اندیشه‌های ناصوابی قرار گرفته بود كه حسین(ع) جان خود و یاران و اسارت خاندانش را برای اصلاح آن به میدان آورد؟

كربلا، میدان مقابله این دو گروه است، گروهی كه سنگر اندیشه وعمل خود را به روی بیگانه گشوده است و میزان را تنها عقل خود قرار داده اند. عقلی كه با اطاعت ناب خدا و رسول پیراسته نگردیده و آلوده انحراف و طغیان گشته است. با گروهی كه اندیشه و عمل خود را در زلال كوثر ولایت از هر بیگانه ای پاس داشته و سنگربان بیداری چون حسین(ع) را میزان صحت و سقم اندیشه و عمل خود قرار داده اند.

اخلاصی كه در سعادت و كمال انسان، آن قدر حائز اهمیت است و بدون آن، اعمال انسانی، هبا منثوراست، و چون گردی، با كوچكترین رویكرد دنیا پراكنده می شود، آن چنان كه اثری از آن نماند، اوج جلوه نقش خود را در كربلا به میدان آورد.

اندیشه‌ها و باورهای پاك، خالص و ناب كه در جهاد مستمر با نفس، از آلودگی‌ها صیانت شده بود، در صف حسین(ع) به استقبال شهادت ایستادند و همایش ابدی، برای بیداری انسانها آفریدند، كه تا دنیا باقی است، آن كه رنگ خدایی دارد و مهر اخلاص بر كردار و اندیشه اش خورده است، در این صف در مقابل ناكسان و دین به دنیا باختگان بایستد و آن كه رنگ غیرخدایی دارد، چه رنگ غربی و چه رنگ شرقی، یعنی رنگ غیر ولایت به خود گرفته باشد، در صف دنیا طلبان در مصاف با حسینیان زمان قرارگیرد.

حسین(ع) با یاران نابش در میدان كربلا ایستاد تا دل‌های گشوده به روی هر چرنده ای را رسوای تاریخ كند.

ایستاد تا آنان كه بر خوشآمد غیر خدا دل خوش كرده‌اند، به سراب پندارشان، حسرتی جگرسوز و به كردار زشتشان، پایانی دردناك رقم زنند. ایستاد تا مرزهای عقیده وعمل، تا پایان دنیا با رنگ خون، معین و مشخص باشد. مرزها مقدسند و دل‌ها حریم كبریا، و نامحرمان متجاوز به مرزها و حریمها را چه عاقبت، جز ننگ و شكست و این درس عاشوراست كه :

كل یوم عاشورا و كل ارض كربلا

تقابل دو تفکر در عاشورا

عاشورا، جلوه تقابل دو تفكر است از دین، تفكری فربه شده از بسط شریعت، و تفكری پایبند به سنت نبوی.

یك سوی میدان، تفكری فربه شده و بسط یافته از تسامح و تساهل نسبت به دین را به صف می یابیم. دین در این باور، نه محل بروز و صدور و اجرای احكام الهی است در پهنه جماعت مسلمین، بلكه خلاصه ای است در نماز، روزه، حج و ثواب اخروی. آن جا كه "شریح قاضی" عالم مدعی، به فتوای قتل حسین بن علی(ع) می‌نشیند یا "ابوموسی اشعری" در مقام حكمیت، به عزل علی(ع) لب می گشاید، چه فربهی در معرفت دینی آنان حاصل شده است؟ اگر اقتضای زمان و عقل معیشت دنیا، معرفت دینی را فربه می سازد، این نتیجه آن فربهی است و نتیجه با مقدمه كاملا همخوان است. جایی كه "ابوسفیان" و امویانی چون "مروان" و "ولید"، آن تبعیدیان مادام العمر توسط رسول خدا، در صف شریعت خواهان و حاكمان دینی ظاهرمی شوند و حكم در دست می گیرند و اجتهاد می‌كنند، چه بسطی در شریعت صورت گرفته است؟ اجتهاد اموی در برابر نص نبوی وعلوی، نه آن بسطی كه میوه اش این است؟

رسول خدا(ص) فرمود:اگر دل را نگهبانی می كردید كه هر چرنده ای در چراگاه آن وارد نشود، آنچه را من می بینم، شما هم می‌دیدید و آنچه را می شنوم، شما هم می شنیدید.

مجلسی كه در آن خلیفه، جانشین رسول الله!! دست به قدح شراب می برد و خنیاگران می نوازند و رقاصان به رقص، آن هم در دارالخلافه، چه تسامح و تساهلی در احكام دین و سنت نبوی صورت گرفته است كه توجیه و گذشتن از كنار هتك حرمات الله، عین دیانت و دین مداری تلقی می گردد؟ مگر دربار شام، خالی از صحابی و مومنان به دین بود؟ نه، بلكه آنان در جریان تفكر تغذیه شده از آزادشدگان رسول خدا و جذب شده به اسلام توسط غنایم مسلمین، به باوری از دین رسیده‌اند كه چنین محرماتی را عین اقتضای زمان و عقل معاش و تدبیر امت می‌دانند! اگر در كاخ معاویه و یزید، مشاوران غیرمسلمان، تدبیر سیاست و حكومت به امیرمومنان!! می‌آموزند، چه تسامح و بردباری مذهبی صورت گرفته كه مرزها چنین مخدوش شده اند؟

مدارای در دین، به هر مفهومی باشد، اگر منتهی به زیر پا گذاشتن یك حكم از احكام الهی شود، مخدوش است و القای ستمگرانی است كه حقانیت دین را دشمن دارند و طالب برچیده شدن قدم به قدم دین از صحنه اجتماعند.

اگر امام یا فقیهی عادل و با تقوا، در جهت مصلحت مسلمین، چند صباحی حكمی را تعطیل نماید، نه از باب مدارا و تسامح است، كه برای حفظ قدرت اسلام و تقویت مسلمین می باشد."تقیه" در این دیدگاه، سلاح است نه تسلیم، خود یك حكم الهی است نه نفاق، و یك تدبیرعقلانی و شرعی است، نه یك ضعف. علی(ع)، اگر پس از انحراف ولایت در"سقیفه"، شمشیر در نیام می كند، كسی او را به جبن و ترس و نفاق متهم نمی نماید، بلكه او را می ستاید كه برای وحدت امت اسلام و تقویت آن، نفس خود را در رضایت الهی محبوس می نماید تا چراغ هدایت حق برافروخته بماند. اما مدارا و تدبیری كه از اسلاف یزید و خود او دیده می شود، هتك حریم احكام الله است و شكستن مصلحت و قوام و دوام مسلمین. مگر كسی می تواند تدبیر امت اسلام و حفظ قوت وعزت آن را بنماید، اما خود از اسلام وعزتش بی بهره و كم نصیب باشد؟

آن جا كه علی در صفین، حاضر نشد لشكریان معاویه را به محاصره اقتصادی كشد و شریعه آب را به روی آنان ببندد، ولی معاویه چنین كرد، تفاوت تدبیر روشن گشته بود. علی(ع) بر احكام خدا پای می فشارد، و برای رسیدن به دنیای آباد، بر سر دین خدا معامله نمی كند و متعصبانه بر باور دینی پای می فشارد، ولی معاویه همه چیز را مباح می داند و فرق این دو درهمین معناست.

وقتی‌ از علی(ع) خواستند تا چند صباحی معاویه را بر استانداری شام به رسمیت بشناسد، چیزی به (طلحه) و (زبیر) بدهد و آنان را راضی روانه بصره كند تا قدرتش استوار گردد و بعد آنچه خواهد، انجام دهد، این‌ پیشنهاد، جز مدارا، تسامح و تساهل با اهل باطل و زیاده طلبان بود؟ چرا علی(ع) زیر بار نصیحت یاران غافل خود نرفت؟ مدارا در این جا، شكستن اسلام است. شكستنی كه جبران آن ممكن نیست. اگر به دست ولی امر مسلمین، چنین‌ شكافی در اسلام پدید آید، چه دستی توان پر كردن آن را خواهد داشت؟علی(ع) چه باك دارد از این كه او را مدبر بخوانند یا نخوانند؟ چه بیم دارد از این كه شكست بخورد یا پیروز شود؟ مدحش كنند یا مذمتش نمایند؟ پیروی‌اش كنند یا مقابلش بایستند؟ او برای این چیزها زمام حكومت مسلمین را به دست نگرفته است كه امروز دغدغه از دست دادن آن را با تدبیرها و تسامح های این چنینی جبران كند. او برای خدا به میدان هدایت امت آمده است و ذره‌ای كردار و گفتار خلاف هدایت از او صادر نخواهد شد. او به رضایت حق نظر دارد و اطاعت او را آویزه گوش خود كرده است، نه دشمنان خدا را، پس نه چیزی می گوید و نه كاری می‌كند كه دشمنان خشنود شوند. امروز هم حسین(ع) و یزید ادامه همان پیكار علی(ع) و معاویه هستند. یكی در اندیشه رضای حق و اطاعت از او كه پایبندی بر شریعت است و جریان آن به مصلحت، عزت و كرامت مسلمین؛ و دیگری در فكرخوش آمد سلیقه ها و اندیشه های مختلف كه در اثر بردباری، تسامح و تساهل، گردهم آمده، دربار شام را مركز خود ساخته‌اند و دغدغه عیش و نوش فراهم شده از این فربهی معرفت دینی، دین ابوسفیانی، آنان را وادار به هر كاری می كند. عدم پایبندی یزید و مشاوران و نزدیكان او به دین و احكام خدایی، معرفتشان را برای سنخیت با جهنم فربه می‌ساخت، آن چنان كه شكمشان با بلعیدن بیت المال مسلمین فربه می شد و رنگ رخسارشان، سرخی آتش به خود می گرفت.

و در آن سوی میدان، تفكر علوی، پیرو قرآن و سنت نبوی، در اندیشه جریان احكام الله در جامعه، خوش به رضایت خدای تبارك و تعالی، پشت به رضایت دنیاداران و افسارگسیختگان وادی تطمیع و ارعاب، نه در قبض (تحجر و گوشه نشینی)، تا در گوشه عزلت، چون برخی نامداران زمانه، از رویارویی تمام كفار با تمامی اسلام چشم بپوشند و به ذكر بی فكر بپردازند و از پاسخگویی به نیازهای زمانه باز مانند، و نه در بسط (تسامح و تساهل نسبت به حدود الهی) كه یزید را در مسند امیرالمومنین پذیرا گردند و دست در دست كفر اموی بگذارند و زر و قدح آنان را به رضوان الهی ترجیح دهند. اینان بر سر احكام خدا، غیرتمندانه ایستاده‌اند و بر سر آن حاضر به بردباری و معامله نیستند، اگر چه جان، سودای این ایستادگی شود و زنان و فرزندانشان به اسارت دینداران فربه شده درآیند. تفكر آنان از دین، در ولایت جهت یافته است و زنگار جاهلیت اموی و تبلیغات گسترده آنان، در دل آكنده از محبت آنان به اهل‌بیت(ع) بی تاثیراست. آنان اسب سركش نفس و سوسوی علم وعقل را در دست‌های با كفایت ولایت، در میدان ظلمات كفر و ضلالت جهل، به مركبی رام و چراغی فروزان بدل كرده‌اند. آن چنان كه برای همیشه، كشتی نجات، چراغ هدایت خلایق گشته‌اند و راه خدا را برای همیشه بر دزدان معرفت دینی بسته و بر تشنگان هدایت ولایی، باز و هموار باقی گذاشته اند.

"سیدعلی حسینی"